۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

بچگیم 1

بچه که بودیم، هی آخوند محل می گفت و کتابای دینی مدرسه می نوشتن: خدا زن و فرزند انسان را مایه آرامشش قرار داده.
اون وقتا نمی فهمیدم معنیش چیه؟ اما حالا که یکم پخته تر شدم و فکر کردم، کم کم دارم می فهمم. اصلا فهمیدم معنی واقعی آرامش چیه؟
می دونید به نظر بنده آرامش یعنی وقتی یه کسی تو بیرون اعصابتو خرد کرد و نتونستی همونجا جوابشو بدی، اگه تمام درختای باغتونو آفت زد، اگه از دست کسی دلخوری، اگه زورت به یکی نمی رسه، اگه ضامن می شی و طرف قسطا رو به موقع نمی ده و از حقوقت کسر می شه، اگه ... و هزاران اگه دیگر؛ اونوقت خیالت نباشه. اهل و عیال که تو خونه هستن و هر چی بگی دم نمی زنن، پس یه کاری حرصتو سرشون خالی کن و دلتو صاف کن. اونوقت هم دلخوریات پاک می شه، هم قسطی رو که دادی یادت می ره، همم زورت به یکی رسیده و خوشحالی که طرفتو ناک اوت کردی، جون من این روش حال نمی ده؟ هم اعصابت راحت شده و هم کارت شرعی بوده و اهل منزل باعث آرامشت شدن.
راستی یه کار کوچیکم مونده، اینکه بی خیال وجدان. اگه عذاب وجدانم گرفتی یه لیوان آب روش بخور تا ته! و یه نخ سیگار! وای ی ی ی ی!! چه حالی داد! ده سال دیگه یا سرطان کبد می گیرم یا سرطان ریه! مشکلی نیست خونواده هستن و اون موقع حتی چون ازم راضین، انتظار دارم تو سالمندان هم نبرن و ازم مراقبت کنن! فاز نمی ده؟ وقت مردنم هم چه مردن راحتی! هم خودمو کشتم، هم وجدانو، هم خلاف شرع که نکردم؟
راستی شما نظر بهتری ندارین؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر